گروه زندگی، مژده پورمحمدی: ظهر جمعه است. دارید کشمش های آب دوغ خیار ناهار را در کاسه می ریزید و به این فکر میکنید که «هعی! اینم از روز تعطیل مون. این بچه ها که مدام با هم دعوا میکنن. این مرد هم که تا وقتی اذان ظهر رو نگن، از تو رختخواب بلند نمیشه. دلمون خوشه جمعه ست!»
آشفتگی و به هم ریختگی خانه، حال تان را گرفته. کلاف سردرگم افکار منفی توی سرتان چرخ میخورد و پرونده غم و غصه ها یکی یکی در ذهن تان باز میشود. بچهها بی کارند اما زیر بار ایده های شما برای بازی های دسته جمعی نمیروند. حاضرند برای پر کردن اوقات فراغت شان مدام با هم کلکل کنند، اما تن به کار مفیدی ندهند. یکی شان هر نیم ساعت یک بار مثل ساعت زنگ دار کنار گوش تان حاضری میزند و حجم بی حوصلگی اش را تشریح میکند تا بتواند موبایل شما را به چنگ بیاورد و خلاصه همه چیز نوید یک عصر جمعه دلگیر و درهم تنیده را میدهد.
چه چیزی میتواند ادامه روز شما را از این رو به آن رو کند و یک روز تعطیل شیرین برایتان بسازد؟ «مهمان تراپی» یا به عبارتی «مهمان درمانی»!
همین طور که دارید ظرف های ناهار را می شویید، به این فکر کنید که آمدن چه خانواده ای به خانه تان هم برای شما و همسرتان مطلوب است، هم بچهها از آمدنشان استقبال میکنند یا حداقل با حضورشان مخالفتی ندارند. خانواده ای که شما چندان با آنها رودربایستی ندارید و می توانید همین حالا شماره شان را بگیرید و برای یک شام سبک دعوت شان کنید. موافقت ضمنی همسر را که گرفتید، گوشی را بردارید. «فلانی جان! الان یهو به دلم افتاد که دعوتتون کنم شب بیاین خونه ما دورهم باشیم. شام مون همون چیزیه که خودمون می خواستیم بخوریم. فقط برای اینکه همدیگرو ببینیم.»
تماس را که قطع کردید، در خانه اعلام عمومی می کنید که «امشب مهمون داریم». بعد فرمان صادر کنید که هرکس حوزه استحفاظی خودش را مرتب کند. لشکر به هیجان می آید اما در بدو امر هیچ کس وارد عملیات آواربرداری از خانه منفجرشده نمیشود.
شام چی بپزید؟ انواع کوکو، عدس پلو، استانبولی، املت، میرزاقاسمی. اگر تا حالا از این غذاها جلوی مهمان نگذاشته باشید، حتما برای تان خیلی سخت است. احتمالا تا لحظه رسیدن مهمان ها، مدام دارید خودخوری می کنید که «ولش کن. فوری چند پیمونه برنج می پزم، مرغ رو هم میذارم تو زودپز. زشته بابا!» به خودتان مسلط باشید. همین یک بار اگر موفق شوید برای این رفیق یا فامیل همدل، سفره ای ساده و صمیمی پهن کنید، دیگر برای دفعات بعد، با «آرامش درون!» بیشتری می توانید این کار را تکرار کنید. مهمان تان هم در دل از شما تشکر میکند که با ساده گرفتن، راه رفت و آمد بیشتر را باز کرده اید.
مهمان یک آدم صمیمی است پس لازم نیست دیوارنگاره هایی که اطفال با مدادشمعی به دیوار پذیرایی کشیده اند را محو کنید. پس نگران رد دستهای کوچک روی بدنه یخچال نباشید. پس لکه های چربی روی موکت، نگرانتان نکند. شما که شروع کنید تا وسایل ریخته و پاشیده بزرگ را از اطراف و اکناف جمع آوری کنید، کم کم موج مکزیکی اش به دیگران هم منتقل میشود و آنها هم به خیل تیم امداد و نجات می پیوندند. اولین لحظه ای که نشانه های شرمندگی و میل به کمک رسانی را در چهره همسرجان دیدید، او را با بطری مایع جرمگیر به سمت سرویس بهداشتی راهنمایی کنید تا از آن جا قصری درخشان بسازد!
میوه چی؟ یک رقم از انواع صیفی جات، مثلا هندوانه. در سفره کنار غذا چی بگذارید؟ بسته به نوع غذا، ماست و خیار، سبزی خوردن یا سالاد شیرازی. همین؟ همین!
احتمالا تا لحظه ای که زنگ خانه به صدا دربیاید، چند باری خودتان را نفرین میکنید که «عجب کاری بود کردم! مهمان دعوت کردنم چی چی بود؟!» هم نگران پذیرایی ساده تان هستید، هم بعد از هر مرحله آواربرداری، پس لرزه ای جدید به وقوع می پیوندد و یک جای خانه به هم می ریزد و خون به دل شما میکند. غمتان نباشد، این بخش هم طبیعت کار است!
می بینید؟ پرونده های غم و غصه بی نیاز به هرگونه دادرسی، در ذهن تان مختومه شده اند. همین طور که با جارو گرد و غبار و خرده آشغال ها را دنبال میکرده اید، سررشته کلاف سردرگم ذهن تان را هم یافته اید. بچه ها به تکاپو افتاده اند و خبری از آن نق نق های قبلی نیست. انرژی خانه تمیز و خانواده بانشاط، به روح آقای همسر هم سرایت کرده و از کسالت روز تعطیل بیرون آمده اند.
مهمان جان ها میآیند. حرف ها گل می اندازد. کلاف در هم پیچ خورده ای که سرش را پیدا کرده بودید، در خلال گفتگو با خانم خانواده مهمان، به یک گلوله کاموایی مرتب و بی گره تبدیل می شود. تیرگی و کدورت از فضای خانه رخت برمی بندد و رحمت و صلح و شادابی، اهل خانه را فرامیگیرد. بی دلیل که نگفته اند مهمان حبیب خداست!
انتهای پیام/ ت 71